اين با آن چند دهتاي ديگه، خيلي فرق داره!
اين با آن چند دهتاي ديگه، خيلي فرق داره!
شکرخند
سال جديد شروع شده و با خودش بوي نويي را آورده! البته بعضيها از اين نويي، فقط رنگ و بويش را حس ميکنند و صدالبته پولش را بيشتر! و چه نقشهها که نميکشند!
مهم نيست که جرقة اين فکرها از کجا زده شده، مهم اين است که اين جرقه چطوري، چه کسي را آتش ميزند! (اگر شما توانستيد اين جمله را خوب هضم و جذب کنيد، آن وقت شکرخند هم ميفهمد در چه حالي اين جملهها را نوشته!)... اما حواشي سال جديد براي افراد خانواده از چه قرار است؟!
1. پدرخانواده: قبل از آمدن بهار، کفگيرش نزديک ته ديگ شده و بلکه به ته ديگ اصابت کرده!
تنها کسي است که فکرش با بقيه فرق دارد يا به قول بچههاي قد و نيم قدش هنوز فکرش بوي نويي نگرفته و قديمي است.
دائم در حال دو دو تا 4 تا کردن دخل و خرج خانه و زندگي است و احساس ميکند هيچ کسي درکش نميکند!
2. از آنجايي که کوچکترها مقدمند! (البته در اين دوره و زمانه) اول از قد و نيم قدها شروع ميکنيم و ميرويم سراغ کوچکترين بچة خانواده که تازه چند صباحي است حرف زدن را کامل ياد گرفته و فارسي را کمي سليستر صحبت ميکند ولي هنوز دست چپ و راستش را از هم تشخيص نميدهد.
تنها يک خواستة کوچک از پدر دارد: «بابايي! از آن گوشيها ميخواهم» و صورتش را به شيشة موبايلفروشي طوري ميچسباند که حتي صاحب مغازه هم خجالت ميکشد.
3. نفر بعدي پسر خانواده است که بزرگتر از عضو قبلي خانه است! که دوران ابتدايياش را هنوز با موفقيت سپري نکرده. روبهروي پدر مينشيند و ميگويد: «طوسي، ياسي، بنفش! طوسي، ياسي، بنفش!» پدر که فکر ميکند اينها جزيي از درسهاي پسرش است و او بالاخره در تعطيلات درس را فراموش نکرده، با چشماني پر از ذوق و شوق ميگويد: «آفرين پسر گلم! حالا اينها توي کدام درست هست؟»
اخمهاي پسر را که ميبيند، جا ميخورد و لحظهاي بعد گوشش از صداي غرغر پر ميشود: «بابا! آخر چرا روي مد نيستي؟! اينها رنگهاي سالند! حتماً بايد برايم يک کت و شلوار و پيراهن و کلاه و دستکش، از همين رنگها بخري!»
پدر که فکر ميکند ميتواند حريف اين يکي بچهاش شود، اعتراض ميکند: «اما تو که چند دست لباس و کت و شلوار داري، پسر گلم!»
پسر لبهايش را غنچه ميکند و با ادايي خاص ميگويد: «نه! نه! آنها بيکلاسند! رنگشان رنگ سال نيست و من جلوي دوستانم کم ميآورم. آخر شما راضي ميشويد من عقدهاي و بيتربيت بار بيايم؟!»
نوبتي هم که باشد، نوبت خانمهاست که بيشترشان چشم بازار را کور کردهاند و تازه هر چه هم که ميخرند باز هم احساس کمبود دارند! و کفاف آنها و کلاس مهمانهايشان را نميدهد.
اين که پدر چطور با آنها سر و کله ميزند و آنها با او، بماند!
اين قشر پر جنب و جوش دائم در مغازهها ميچرخند تا مبادا چيز جديدي به بازار آمده و از چشم آنها پنهان مانده باشد! البته در اين جستجوها به کشف و شهودهايي هم ميرسند و جاهايي را بلد ميشوند که احدي از فاميل آن اماکن را در تمام عمرشان، به خواب هم نديدهاند!
اين دسته از خريداران پر و پا قرص لباس، وسايل خانه، تزئينات و... براي خريدهايشان دلايلي هم دارند: 1. مثل اين را توي خانه چند تا هم داشتم اما خب، اين که خريدم، مدل، طرح و رنگش فرق ميکند و کلاً hi class است.
2. راستش نميخواستم بخرمش؛ اما هِي نگاهم کرد و به دلم نشست وگرنه من آدم ولخرجي نيستم!
3. قشنگ بود خوشم آمد و دلم نيامد نخرمش و بغل آن چند دهتاي ديگري که گوشة کمد افتاده، نگذارمش!
4. براي رو کم کني شمسي خانم خريدم تا چشمش بترکد که ما هم داريم!
5. وا! مگر ميشود آدم دلش پيش چيزي مانده باشد و آن را نخرد.
6. خريدم چون خيلي توي چشم بود... وگرنه من و اين حرفها!
... البته ناگفته نماند که بعضي از دخترهاي اين دوره و زمانه، دلايل تو دل بروتري! براي خريدهايشان دارند.
بهعنوان مثال اگر نخرم که خيلي اُمُلم و...
و به شدّت روي دست مادرهايشان زدهاند! فرقي هم نميکند که چه ميخرند. از لوازمالتحرير و کيف و کفش گرفته تا لباس و وسايل خانه و... که البته فرق اساسي با همة آنچه شبيه آنها را داشتهاند در رنگ سال، مدل و از همه مهمتر به دلشان بدجوري نشستن و چشمشان را دنبال خود کشاندن است!