يا مقلب القلوب و الابصار!

يا مقلب القلوب و الابصار!

مرضيه رجبي‌طوسي

تيک... تاک...!

ناقوس مرگ نواخته مي‌شود. هر ثانيه زنگ هشداري‌ست که هر آن يک قدم ما را براي پيوستن به پنج‌شنبه‌ها نزديک و نزديک‌تر مي‌کند. گذشت زمستان و آغاز بهار طبيعت هم بزرگ‌ترين تلنگر براي ما که شايد يادمان رفته روز حسابي هست و... .

اين حرف‌هاي به ظاهر تلخ و پاييزي، چون با تفکر همراه است، جان و روح آدم را بهاري مي‌کند.

اصلاً بياييد دقايقي فکر کنيم به سالي که گذشت... به اعمال‌مان، نوع نگاه‌مان، به دل‌هايي که شکستيم و آبرويي که به حراج گذاشتيم.

اصلاً دقت کرده‌ايد با همة شور و شوقي که براي شروع سال نو داريم، ناگهان لحظة تحويل سال، بهت و سکوتي عجيب که نشان از غوغاي درون است ببين آدم‌ها به وجود مي‌آيد.

همه در جمع ناگهان با خود خلوت مي‌کنند... بغض‌ها مي‌شکند و شايد به خاطر همة قول‌هايي که در شروع سال قبل به خودمان داديم و شکستيم، مي‌شکنيم.

اي دگرگون کنندة قلب‌ها و چشم‌ها! بصيرتي به ما عنايت کن تا سال جديد حواس‌مان به قلب‌هاي‌مان باشد.

خودت حافظ قلب‌ها و چشم‌ها باش. مي‌خواهم تو را در کنارم، در وجودم حس کنم. گويي همسايه ديوار به ديوار قلبمي.

يا مدبر الليل و النهار!

سال 88، سالي به ياد ماندني در صفحه تقويم‌ها شد و واي بر کساني‌که غفلت کردند و با ريسمان پوسيدة اجنبي‌ها به چاه افتادند. آنها که سال‌ها در کمين بودند تا پايه‌هاي مستحکم اين نظام و انقلاب را که به پاي آن خون‌ها ريخته شده سست کنند.

انتخابات دهم و اعتراضات پس از آن؛ بهانه‌اي دست شياطين داد تا در سر و صداها و شلوغي‌ها، فرياد‌هاي در گلو مانده‌شان رها شود و حرمت‌ها شکسته شود و...

اغتشاشات و درگيري‌هاي خياباني و آتش زدن اماکن عمومي و قتل و ضرب و شتم خياباني و ترور شخصيت‌هاي برجستة کشور، همه و همه براي ما؛ نسلي که صداي وحشتناک آژير خطر بمباران‌هاي زمان جنگ، ما را به زيرزمين‌ها نکشانده و با آرامش خاطر و امنيت زندگي مي‌کنيم تلنگر بزرگي‌ست که قدر بدانيم و بدانيم اين همه آزادي و آرامش آسان به دست نيامده.

اي که مدبر همه لحظات زندگي‌مان هستي، چاره‌اي بيانديش و مکر شياطين را به خودشان برگردان که خيرالماکريني.

يا محول الحول و الاحوال!

چقدر از زرق و برق‌هاي امروزي دلگير و خسته‌ايم، اما راه فراري نداريم.

از خيلي چيزهاي با ارزش‌مان مي‌گذريم تا پول بيش‌تري به دست بياوريم و از قافله عقب نمانيم. آرامش و لذت از زندگي مثل خيلي از چيزهاي ديگر فراموش‌مان شده. اصلاً راه را گم کرده‌ايم. کرسي‌هاي گمشده، صله رحم و صميمت‌ها و احترام به بزرگ‌ترها و... خدايا تحولي در دل‌ها و تحرکي در گام‌هاي‌مان ايجاد کن. اي که بر حال همة ما آگاهي.

حول حالنا الي احسن الحال!

از ايام هفته‌ها و ماه‌ها، تنها جمعه‌ها خاطره مي‌آفريند. چقدر جمعه‌ها آمدند و رفتند و تو هنوز ما را لايق ديدارت ندانستي! باز دلم بيقرار است و باز هيچ چيز مرهم دل زخمي‌ام نمي‌شود. امروز ديگر آدينه‌ها و آيينه‌ها تسکينم نمي‌دهند. چه مي‌شد اگر روزي از همين روزهاي سرد زمستاني طلوع مي‌کردي و يخ‌هاي تعلق و سياهي‌ها آب مي‌شد و با تو سال جديد را آغاز مي‌کرديم. اصلاً هر روزي که بيايي بهترين و زيباترين عيد ما خواهد بود.

دلتنگ عادت هميشگي‌ام مي‌شوم و براي سلامتي‌اش صدقه و اسفند و...

عصر جمعه گويي بيداران به ملکوت دعوت مي‌شوند. من با جمعه‌ها بزرگ مي‌شوم و اکنون نزديک به هزار جمعه از عمرم گذشته و جمعه‌هاي ديگر را چشم دارم. الهي تحولي در حال ما ايجاد کن و ما را مثل عاشقان سحرخيزت که حال خوش را با تمام وجود درک کردند به احسن الحال برسان.

الهي به قداست آن آفتاب خونين نيزه سوار و به حرمت آن ياس کبود پرپر شده: اللهم عجل لوليک الفرج!