تا دیو مالیخولیا دود شود...

ضمیمهسایز
D-51 -10.pdf281.34 کیلو بایت

 س. حسینی

 عصر، شاهزاده تا چشمش به بوعلی افتاد، گل از گلش شکفت. با صدای بلند شروع کرد به «ماما» کردن. بوعلی با صدای بلند گفت:‌ چاقو و ساطوری بیاورید تا این زبان بسته را راحت کنیم...