قصه های این وری
ضمیمه | سایز |
---|---|
D-62 -22..pdf | 788.17 کیلو بایت |
قصه بخت
ابوشهرزاد قصه گو
یکی بود یکی نبود. پسری بود به نام قلی که با ننه اش زندگی می کرد. قلی بی کار و بی عار بود. صبح تا شب جلوی رسانه ملی می نشست و تخمه می شکست. هرچه هم ننه اش غر می زد...