زندگی باید کرد

ضمیمهسایز
D-42 -31 .pdf633.06 کیلو بایت

 محمدسعید نجاتی

  جمعه بود، بیست آذر سال هزار و سیصد و شصت، نزدیک ظهر، منتظر آمدن سید بودیم که آن زن آمد. با شکمی برآمده و چشمانی مضطرب. در سبر رنگ کوچک را کوبید...