نبرد بی آغاز

ضمیمهسایز
D-78-79 -13.pdf244.38 کیلو بایت

 زینب جعفری

 خستگی و تشنگی امانش را بریده بود. زیر لب با خود گفت:‌ «طاقت بیاور مرد! دیگر چیزی نمانده است» مدتی بود که آذوقه راهش تمام شده بود. یکنواختی صحرا و نور خورشید چشم هایش را می آزرد،...