باران

ضمیمهسایز
didar _ 80 - 26.pdf269.62 کیلو بایت

زینب علیزاده

 سرش را پایین انداخته بود و طول قصر را قدم می‌زد. دغدغه مهمی ذهنش را آشفته بود. ناگهان ایستاد و نگاهی به نگهبان‌هایی انداخت که کنار دَر ورودی ایستاده بودند...