غریبه

ضمیمهسایز
didar _81 - 09.pdf307.83 کیلو بایت

 زینب علیزاده

 روی سکوی جلوی در مسجد نشسته بود که یک باره حس کرد از بلندی‌ای افتاد اما وقتی چشمانش را گشود هنوز همان جا نشسته بود. نم نم باران که به صورتش خورد، خواب از سرش پرید...