نشست کنار در و اشک ریخت

ضمیمهسایز
D-164-21.pdf441.06 کیلو بایت

مصطفی حقی

 ابرها به هم فشرده و انبوه می آمدند و می رفتند. لکه های سیاه مثل جوهری که از اشک روی کاغذ نامه ای پخش شده باشند آسمان خاکستری عصر را پوشانده بودند...