میخواهم شما به جایی برسید...
ضمیمه | سایز |
---|---|
7 -105,106.pdf | 254.24 کیلو بایت |
زینب جعفری
مرد همان طور که وسط اتاق ایستاده بود ناگهان صدایی شنید. گوشهایش را خوب تیز کرد. کسی از بیرون او را صدا میزد. با عجله از اتاق بیرون آمد. اما کسی در حیاط نبود. همان جا روی ایوان ایستاد و به دوروبرش نگاه کرد...