ببخشید، من با شما ازدواج نمی‌کنم!

ضمیمهسایز
didar _ 22 -33.pdf545.99 کیلو بایت

 م. دانش‌زاده

 آمنه کفش‌های کتانی‌اش را پوشید. ایستاد. روپوش بلند و آبی‌اش، او را بلند قدتر از همیشه نشان می‌داد. نفس عمیقی کشید. عطر شکوفه‌های پرتقال همه حیاط کوچکشان را پر کرده بود. درخت پرتقال سمت راست حیاط، کنار درخت سبز زیتون قرار داشت.