یادداشتهای تو
ضمیمه | سایز |
---|---|
didar _ 26 -22.pdf | 4.91 مگابایت |
مهدی محدثی
مرواریدی در صدف
چیزی به اذان مغرب نمانده بود. کمکم داشت هوا تاریک میشد. من کنار بسترش نشسته بودم. به زندگی او میاندیشیدم و به اینکه در این دوره کوتاه پس از پدرش، چه زحمات و مشقتهایی را تحمل کرده بود...