نسیمی که همراه او بود!

ضمیمهسایز
didar _ 31,32 -28.pdf535.08 کیلو بایت

 مجید ملامحمدی

 متوکل با خشم می‌غرد: «هیچ کس در تالار قصر نماند! زود حاجب را خبر کنید تا به این جا بیاید!» او تنهاست و رو به روی مجسمه شیر خشک شده‌ای که با چشم‌های باز و تیزش از بالای بلندی، به او خیره شده،...