دختری باوقار و آرامش...

ضمیمهسایز
didar _ 34 -21.pdf456.39 کیلو بایت

 زهره شریعتی

 کربلا:

 مادر، لبهای خشکیده‌اش را باز کرد تا چیزی بگوید. اما نتوانست. بغض گلویم را گرفته بود. اما نمی‌توانستیم گریه کنم. دورد اشک بر گونه‌های مادر جا مانده بود...