احساس فقر

ضمیمهسایز
didar_168_14.pdf181.93 کیلو بایت

خیلی گرسنه بود. از تشنگی زبانش به سقف دهانش چسبیده بود. حال ایستادن نداشت. روی نیمکت پیاده‌رو نشست و به ساعتش نگاه کرد. بیست دقیقه مانده بود تا برادرش سعید بیاید و او را به خانه ببرد ...