قرار ساعت سه و نیم

ضمیمهسایز
didar_169_10.pdf437.46 کیلو بایت

باقر سرش را انداخت پایین و گفت من نیستم. رضا آمد برود یقه‌اش را بگیرد، امیر و مهرداد نگذاشتند. امیر موهای لختش را زد پشت گوشش و گفت:‌ «با حرف حلش می‌کنیم. باقر ما با هم قول و قرار گذاشتیم» ...