ما نماز نمي‌خوانيم

ما نماز نمي‌خوانيم

محمد بهمني

«ما نماز نمي‌خوانيم، بر مرده‌اي که کفنش خارجي باشد. در نامه‌هايمان از کاغذ غير ايراني استفاده نمي‌کنيم. در ميهماني‌هايي که در آن اسراف شود شرکت نمي‌کنيم. از پارچه‌هاي خارجي استفاده نمي‌کنيم و هرکس استفاده کند احترام نمي‌کنيم و معتادان را خوار مي‌شماريم و به خانه‌هايشان نمي‌رويم.»

اين بيانيه‌اي بود که وقتي بازار پر شده بود از کالاهاي خارجي و فروشندگان فرنگي، آشيخ مهدي اصفهاني معروف به حاج آقا نورالله، نوشت و بزرگان و علماي آن زمان نجف و ايران آن را امضا کردند.

*

بازارهاي کشور پر بود از کالاهاي فرنگي و کارگاه‌هاي کوچک داخلي در آستانه ورشکستگي قرار داشتند. آقا نورالله که با بصيرت الهي‌اش ‍آينده اين سياست پليد را مشاهده مي‌کرد به رويارويي با آن برخاست.

بازاريان و تجار اصفهان را جمع کرد و ساعت‌ها با آنان صحبت نمود. از مضرات و آفات خارجي بودن کالاهاي بازار گفت و از اين‌که اگر اوضاع همين‌طور پيش برود همه‌ اقتصاد ما مي‌افتد دست يک مشت فرنگي جماعتي که جز چاپيدن و استثمار کردن ما هدفي ندارند. بالاخره راضي شدند و اولين شرکت سهامي ريسندگي و بافندگي و عمراني ايران به نام «شرکت اسلاميه»‌ در اصفهان افتتاح شد. علماي بزرگي از اين کار استقبال کردند و در نامه‌هايشان نوشتند اگر چه پارچه داخلي از پارچه خارجي پائين‌تر است ولي ما همين پارچه کرباس اصفهان را مي‌پوشيم تا بازار مسلمانان به دست اجانب نباشد.

هر ايراني مي‌توانست از يک تا ده هزار سهم در اين شرکت خريداري کند و بيگانگان حق خريد يا نگاهداري سهامش را نداشتند.

در اصل بيست و يکم اساسنامه شرکت اسلاميه نوشتند:

در اين شرکت به طور کلي دادوستد متاع خارجه ممنوع است. فقط همِّ خود را صرف ترقي متاع داخله و آوردن چرخ و اسباب و کارخانجات مفيد خواهد نمود و حمل متاع داخله به خارجه بر حسب اقتضا و به موقع خود در کشيدن راه شوسه و آهن اقدام خواهد کرد.

از همه شيرين‌تر اين‌که، صد سال پيش شرکت اسلاميه اصفهان به عنوان يک سازمان بزرگ اقتصادي توانست در لندن، کلکته، بمبئي، قاهره، استانبول، بغداد، مسکو و بادکوبه، نمايندگي‌هايي تأسيس کند و در راه سازندگي گام‌هاي بلندي برداشت.

*

نورالله انديشه‌اي به بزرگي دنياي اسلام در سر داشت و بهبود وضع‌ اقتصاد و استقلال‌ در زمينه‌هاي‌ گوناگون‌ همچون‌ احداث‌ صنايع‌ ملي‌ و کارخانجات‌ و توسعة‌ عمران‌ کشور را دنبال مي‌کرد لذا شرکت‌ اسلاميه‌ را به‌ ميدان‌هاي‌ جديد فعاليت‌ همچون ساخت راه‌آهن اصفهان، مؤسسات خيريه، راه شوسه و... ترغيب‌ مي‌نمود.

*

قرارداد تنباکو که امضا شد، اجحاف و ظلم شرکت رژي مردم را به دادخواهي بر در خانه علما کشاند. در اصفهان اما مردم به خانه مجتهد بصيرشان، آقا محمدتقي نجفي اصفهاني پناه بردند. آقا نجفي اصفهاني با همکاري برادران گرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمدعلي و ديگر دانشوران شهر تنباکو را تحريم کردند و مردم را به اعتراض فرا خواندند.

در پي اين اقدام قليان در همه جا کنار گذاشته شد. روحانيان شهر به رهبري آقا نجفي تلگرافي به دربار ارسال کرده، خواستار لغو پيمان تنباکو شدند. سرانجام با اوج‌گيري خيزش مردم، ظلّ‌السلطان گروهي از مؤمنان و روحانيان شهر را تبعيد کرد. تبعيدشدگان به اشاره آقا نجفي راه سامرا را پيش گرفتند و با بازگويي حوادث کشور نزد مرجع بزرگ شيعه، زمينه فتواي مشهور تحريم تنباکو را فراهم آوردند.

*

افتتاح شرکت اسلاميه شرکت‌هاي بزرگ انگليسي را به تلاطم انداخت. همان زمان يکي از نشريات اقتصادي لندن در اين باره نوشت:

«معلوم مي‌شود ايرانيان اندک اندک از خواب غفلت بيدار شده و قدر و اهميت تجارت خاصه ـ تجارت شرکت ـ را نيکو دانسته و چيزي که در اين شرکت اهميت دارد اين است که علماي اين ملت در آن شرکت دارند و مشوق‌اند و اگر اين شرکت معتبر شود سکته بزرگي به تجارت انگليس در اصفهان بلکه در خليج فارس وارد آيد و بايد تجار، نوعي رفتار کنند که در آينده بازار تجارت‌شان از رونق نيفتند و الّا بزودي بايد منتظر خبر بود که بازار تجارت ما در اصفهان بسته شود.»

سفارت انگليس نيز در نامه‌اي اين اقدام حاج‌آقا نورالله و آقا نجفي را به باد انتقاد گرفته، آنها را به سودجويي متهم کرد:

«از قرار اطلاعاتي که از اصفهان مي‌رسد علماي آنجا بر ضد تجارت خارجه مي‌باشند. علماي مزبور نه به ملاحظه تعصب مذهبي بلکه صرفه شخص به معيت بعضي رؤساي تجار که در شرکت اسلاميه شريک مي‌باشند، سعي بليغ در فروش امتعه خود و رد مال‌التجاره خارجه دارند... بلکه در مساجد و ساير نقاط علناً مي‌گويند که مردم نبايد امتعه خارجه را بخرند.»

البته غرب براي مبارزه با انديشه خودکفايي در ايران تنها به ارسال نامه‌ها و پخش اخبار نادرست بسنده نکرد. بلکه به شيوه معمول خويش آتش‍ اختلاف ميان هموطنان مسيحي و مسلمان را دامن زد.

صفاخانه

در سال 1320هـ.ق تيزدال، کشيش مسيحي به اصفهان آمد و هم‌زمان کتابي ضد اسلام در اصفهان پخش شد. اين‌بار حاج آقا نورالله در ميداني ديگر به دفاع از کيان دين آمد.
او با همکاري برادر بزرگ‌ترش فقيه فرزانه آقانجفي فرهنگ‌سرايي در محله جلفا پديد آورد. اين جايگاه مقدس که صفاخانه نام داشت هر ماه نشريه‌اي به نام «الاسلام» منتشر مي‌ساخت و مجموعه مناظره‌هاي مسلمانان و مسيحيان را در اختيار علاقه‌مندان قرار مي‌داد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدوده جغرافيايي ايران نمي‌انديشيد. در نخستين شماره اين نشريه چنين مي‌خوانيم:

«چون سال‌هاست دعات عيسويه مي‌گفتند که اهل اسلام جواب ما را نمي‌دهند... از اين جهت در غره شهر جمادي‌الاخر 1320هـ‌.ق در اصفهان به امر جناب مستطاب حامي الشريعه الغراء مروج الملة البيضاء ملاذالانام مروج الاحکام حجه‌الاسلام آقاي حاج شيخ نورالله ثقة الاسلام ـ دامت برکاته العاليه ـ اداره دعوت اسلاميه به نام صفاخانه در محله جلفا داير شده است.

اميدواريم کم کم دعات اسلاميه به ممالک خارجه بفرستيم و حجت را بر اهل جهان تمام کنيم.

تأسيس اداره دعوت اسلامي و انجام مناظره‌هاي مفصل با کشيشان و روحانيان مذاهب ديگر سرانجام مؤثر واقع شد و يورش نوين فرهنگي را با شکست روبه‌رو ساخت.

*

رضا خان بر مسند قدرت نشسته بود و ديگر نيازي به تظاهر و فريب نداشت. حاج آقا نورالله به دنبال چاره بود. تصميمش را گرفت ولي ابتدا از قرآن براي پيمودن راهي که آسان نبود، کمک خواست. قرآن را گشود و قلب نورانيش را براي شنيدن سخن خدا به محضر قرآن نشاند.

آيه 100 سوره نساء بشارتي پنهان داشت:

هر که در راه خدا، مرگ را دريابد اجر او بر خداست...

با شنيدن آية 100 سوره نساء سر بر عصا نهاد، مدتي در سکوت فرو رفت، سپس سر بلند کرد و فرمود: مي‌دانستم در اين راه سرانجام کشته مي‌شوم ولي وظيفه شرعي من قيام در برابر اينهاست.

نامه‌هاي فراوان به شهرهاي گوناگون گسيل داشت و روحانيان را به هجرتي سرنوشت ساز فراخواند.

پايان سرخ

مهاجرت رهبران مذهبي به قم آغاز شد. و رضاخان نگران از اعتراض روحانيان گفت: مدرس کم بود. حالا آخوندها هم عليه من به قم لشکرکشي کرده‌اند! با اين لشکر چه کنم؟! يکي از درباريان پاسخ داد: قربان، شما که اين همه سران عشاير و خان‌ها را نابود کرده‌ايد، اين يک آخوند که چيزي نيست.

گفت: قضيه کوچک نيست، آن اصفهاني آدم خطرناکي است.

در قم، رهبر قيام کسالتي پيدا کرد. شخصي در لباس پزشک مخصوص از سوي دربار به مداوا نشست و بر خلاف نارضايتي و مخالفت نورالله اصفهاني سم مهلکي را به نام درمان مالاريا تزريق کردند و خرسند از خباثتي که رخ داده بود رفتند.

اول رجب سال 1306 ه. ش با شهادت نورالله اصفهاني، قيام روحانيان و مهاجرت آنان به قم ناکام ماند تا سال‌ها بعد قم خون به ثمر نشسته نورالله‌ها را ديد...