مسافر

ضمیمهسایز
didar 69 -11.pdf324.9 کیلو بایت

 زینب علیزاده

داستان دیدار

  هوا چقدر سرد شده! لای پنجره باز است. برای حفظ خودم از سرما، با این دست‌های ناتوان تنها می‌توانم رواندازی که کنار رفته را، روی خودم بکشم. سرفه‌ام می‌گیرد. صبح که از خانه بیرون می‌رفت، فراموش کرد پنجره را ببندد. بیچاره حق دارد؛ سرش حسابی شلوغ است...