امتحان
امتحان
امتحان... امتحان، خدايا چرا اين امتحان هميشه با ما هست؟!
يا خودت ميگيري يا بندههات!
حالا ما با اصل امتحان دادن مشکل نداريم که! با مشکلاتي که براي يه دختر به وجود مياد، درگيريم.
مثلاً يه نمونه اش اينکه کتاب گرفتيم دست مون و ميخوايم به اصطلاح درس بخونيم، فرداش امتحان داريم!
فلان فصل رو هم توش يه کمي گير ميکنيم و بايد وقت بيشتري بذاريم که...
بله در ميزنن، کيه...؟ بهبه اقدس خانوم! با چند تا خاله خان باجي اومدن که چايي و ميوهاي و... بخورند و گپي بزننو خلاصه دور هم باشن!
مامان خانوم هم که قربونش برم چقدر احوالپرسي گرم و گيرا و استقبال خوش و خرم!
مهمون، حبيب خداست درسته اما خرداد ماه هم ديگه... آخه مهموني حبيب خداست که بدونه کِي حبيب هستو کي مزاحم بندة خدا!
جالب اينجاست که خودشون هم محصّل دارن، اما از اونجايي که نميتونن چند روزي غيبتهاي مردم رو توي دلشون نگه دارن، محيط رو براي بچههاشون مناسب ميکنن و ميان يکي مثل منو بيچاره ميکنن!
صداي بلند و گوشخراش و نازک ظريفه خانوم که تا ده طبقه هم به گوش ميرسه، راهحل اتاق جدا را به کلي منتفي ميکنه. قهقهههاي ليلي خانوم که دقيقاً روي اعصاب آدم راه ميره! و تمام سيستم عصبي شخص مقابلش بهم ميريزه.
بخصوص اگه در حال درس خوندن باشه.
سيمين خانوم که با اون عادت بيمعني خودش تمرکزي براي آدم نميذاره وقتي که بعد از هر خندهاي محکم با دستش ميکوبه روي نزديکترين جسم ساکن نزديکش (مثلاً روي ميز يا هر چيز ديگه) فقط براش مهم اينه که شدت ذوقشو روي يه چيزي خالي کنه!
واي خداي من جالبترين و حساسترين جاي قضيه اينجاست که تمام انرژي و نيروتو جمع کردي که درستو بخوني و در برابر عوامل بيروني ايستادگي کني و نذاري مانع پيشرفت و هدفهات بشن که در اتاقت به صدا در مياد.
در رو که باز ميکني زيور خانوم ظاهر مي شه! (رئيس بنگاه ازدواج محلي)
با اون چشماي نافذ و نگاه عميقش تورو برانداز مي کنه!
بعد از کلي تعريف و تمجيد که بهبه چه دختر نازنيني، چقد سنگين و رنگين، چقد درس خون! بعدشم همونطور که حرف ميزنه و قربون صدقه ات ميره با يه لبخند، عقبکي عقبکي دستگيره بر دست، درو ميبنده و ميره! اونوقته که هاج و واج موندي و تمرکزت همراه زيور خانوم رفته اون طرف در!
***
حالا يه روز ديگه فرا رسيده و با ذوق و شوق داري امتحان تو ميخوني (در حالي که خطبة خانومهاي محترم طبق قرار داير است!) صداي دورگه و بم مانند زيور خانوم نظرتو جلب ميکنه که ميشنوي کارت داره...
وقتي ميري توي پذيرايي چند تا خانوم غريبه رو ميبيني که تا حالا يه بارم توي محل نديديشون! بعد از بوساي آبداري که ازت ميکنن و با لبخند عروس خانوم صدات ميزنن ديگه سرت در شرف گيج رفته و ميخواي همونجا جيغ بکشي و همهشونو بيرون کني.
آخه دفعهي اول که نيست زيور خانوم خواستگار براي آدم جور ميکنه .
نميدونم چرا اين زن اينقدر احساس مسئوليت بي جا و بي وقت (خصوصاً) داره؟!؟ و نميدونم چطوري به اين خانوم محترم بايد فهموند که من الان درس دارم و بايد به کنکور و امتحان و آيندهي تحصيليام فکر کنم؟
يه نمونه مشکل ديگه اينجاست که مامانت تصميم گرفته باشه خانهدار شدن و خانوم شدنتو، توي اين يکي دو ماهه (الزاماً!) درست کنه!...
که چي؟!... به يه خواستگار سمج و سرتق قول داده که سر 25 خرداد که امتحانات تموم بشه خدمت رسيدن اونا رو پذيرا باشه!
خلاصه مشکلات ما دخترا کم نيست اما با مديريتي که داريم حتماً موفق ميشيم. (از آنجا که درصد بيشتر قبوليهاي کنکور مربوط به خانومها ميشود عرض ميکنم!) و آدمها در شرايط سخت قدر عافيت را بيشتر ميدانند.