خردادهاي اشکآلود
خردادهاي اشکآلود
محدثه رضاييآدرياني
سالهاست که از رفتن او ميگذرد؛ اما مگر روح خدا ميميرد؟ او هنوز هست؛ زندهتر از هر کسي. صدايش هنوز همه جا طنينانداز است.
هنوز همه جا با آن لبخند زيبايش پيداست. با آن نگاه مهربان و با نفوذ.
بين کتابهايم «ديوان اشعار» او با جلد سبزي به چشم ميخورد.
آن روز، آن روز باور نکردني هنوز يادم است. روزي که مامان با چشم گريان از شدت ناراحتي بيآنکه بداند چه ميکند از پلههاي راهرو بالا و پايين ميرفت. روزي که تمام خانهها پيراهن سياه پوشيدند. روزي که او با قلبي مطمئن پر زد و رفت به يک جاي سبز؛ جاي سبزي که شايستهي روح بزرگ او بود.
ديدن اين که گوشهي عکس او نوار سياه باشد براي من سخت بود. دوست داشتم يک روز مثل بچههايي که به ديدار او ميروند به ديدارش بروم و او دست مهربانش را بر سرم بکشد؛ همان دستان مهربانش که مرتب در تلويزيون براي مردم تکان ميداد... همان دستاني که بر سر تمام کودکاني کشيده ميشد که به ديدارش ميرفتن.
آن روز اما نيامد. او رفت. بيآنکه دستان مهربان و شجاعش را از نزديک ببينم. او رفت و براي ما خردادهاي اشکآلود را باقي گذاشت. خردادي که هنوز از غم نبود او داغ تازهاي دارد. نيمه خرداد هميشه براي او بود، ماه قيام از نيمهي خرداد آغاز شد و در نيمهي خرداد اوج گرفت.
هنوز در قاب خاطرات کودکيام تصوير مهربان او را ميبينم؛ تصويري صاف و شفاف. بيآنکه خاطرات رنگ باختهي ديگر بر روشنايي آن اثري بگذارد.
او از آغاز کودکي بود و اکنون نيز هست. عکسش روبرويم است. لبخند ميزند. دستهايش را برايم تکان ميدهد. دستان سبزي که بوي نوازش ميدهد. بوي رؤياهاي شيرين کودکيام...
هنوز هم کودکيام انتظار دارد او را ببيند و نوازشهايش را از نزديک تماشاگر باشد. آسمان کودکيام هنوز منتظر رنگينکمان زيباي لبخند اوست. دستان کودکيام هنوز دوست دارد در دستان با عاطفهي او قرار گيرد. در دستاني که انقلابخيز است و پر از شور قيام.
چقدر شيرين است حضور در کنار کسي که ابر قدرتها از طنين پر شکوه نام او ميلرزند. نامي که هنوز دلهاي سياه را ميلرزاند. نامي که هنوز از کوي و برزن به گوش ميرسد. نامي که جاودان است و جاوداني نام از او ميگيرد.