کلاغ پر
کلاغ پر
کلاغ پر، گنجشک پر، کرکس پر، حيا پر، کلانتر پر. اِ، ببخشيد اين دو تا آخري که پر ندارند.
ولي نکند يکهو پر درآرند و خودشان و ما و ديگران بيخبر بمانيم.
سريال جذاب کلانتر که يکي از قسمتهايش را «داستان دوستان»ي تشکيل ميداد که 25 نفر بودند و دست بر قضا همه خواهر و برادر بودند و اصلاً هم هيچ شک و شبهه و ريبه و عيبه و چيزهاي ديگر هم در کار نبود و فقط و فقط براي جشن تولد يکي از همين خواهرها يا برادرها توي يک ميهماني کاملاً خدا و پيغمبرپسند (!) هم شرکت کرده بودند و تازه همه پدر و مادرها از صفا و صميميت دختر و پسرهاشان آگاه و مستحضر بودند و تمام جوانب سياسي و امنيتي و شرعي و غير شرعي هم رعايت شده بود که يکهو، يکي از اين برادرها با طناب قرمز خفه شد و همه خواهر برادرها همراه پدر و مادرهايشان داغدار شدند و کلانتر مهربان که خود را شريک غم آنها ميدانست پيگير شد و دست آخر معلوم شد يکي از آن 25 نفر، ناخواهري کرده بود و واسطه قتل برادرش! شده بود.
و تلويزيون ارزشمدار (!) ميخواست که ما از اين داستان پند بگيريم که ديگر با خواهر و برادري که خيلي نميشناسيم مهماني نرويم و اصلاً هم نميخواست بگويد مهماني خواهر و برادري با اطلاع والدين مسئوليت شناس! کار خوبي است يا کار بدي است و اصلاً هيچ منظوري هم نداشت. بيخود براي بچة مردم حرف درنياوريد.
ـ نفسم بريد... چقدر حرف زدم...
اشاره
اينکه ديدار گلويش را مثل جگر زليخا پاره پاره کرده که درس بخوانيد تا آخر و عاقبتتون بخير بشه ـ البته انشاءالله ـ بخاطر همين است ديگر. بخاطر اينکه از قديم و نديم، همان وقت که خيليها علمشان به سوادشان نبود و راستکي دانشمند بودند، خيليها بدون هيچ مدرک و جايزه خوارزمي و غير خوارزمي و غيره درس ميخواندند و شاگردي ميکردند و البته فکر ميکردند تا بلکه خدمتي به خلقالله بکنند. ميگي نه، نيگاه کن...