مردي که دنيا را تکان داد

مردي که دنيا را تکان داد

محسن حميدي

امام خميني(ره) رازها و نيازها و مناجات‌ها و تهجدهايشان را کاملاً مخفي و دور از چشم ديگران انجام مي‌دادند. با اين‌همه در برخي موارد که نمي‌شد مخفي کرد آنچه ديده‌اند و ديده‌ايم بسيار عجيب است:

انساني که در مرگ فرزند عزيز و ارشدش (سيد مصطفي خميني) که طبق دست‌خط خود ايشان «ميوه دل و روشني ديده پدر» بوده است، گريه نکرد و فقط وقتي مطلع شد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون».

پزشکان از اين‌که امام گريه نکرده بود نگران بودند و معتقد بودند که بايد ايشان گريه کند تا مبادا فشاري روي قلب‌شان وارد شود.

همين امام را کسي نديده است که ذکر مصيب امام حسين(ره) يا حضرت زهرا(س) را بشنوند و گريه نکنند.

امام در مدتي که در نجف اشرف بودند، در تمام شب‌هاي شهادت معصومين(ع) در منزل‌شان ذکر مصيب داشتند و به مناسبت رحلت حضرت زهرا(س) اين برنامه سه شب ادامه داشت. آن گريه کردن و اشک ريختن بدون استثناء در همه اين روضه‌خواني‌ها وجود داشت. (در سايه آفتاب به قلم محمدحسن رحيميان، صفحه 36)

در موارد متعددي افرادي که نسبت به شخص حضرت امام توهين و بدگويي کرده و سپس نادم و پشيمان مي‌شدند به وسيله نامه از محضر امام درخواست بخشش و حلاليت مي‌کردند.

همه اين موارد به عرض امام مي‌رسيد و حضرت امام بدون استثناء در تمام موارد مي‌فرمودند: «ايشان را بخشيدم» و احياناً دعايي هم به آنها مي‌کردند و چنانچه نامه داراي آدرس بود پاسخ از دفتر امام براي آنها مکتوب ارسال مي‌شد.

يک مسلمان عرب‌تبار از آمريکا در نامه‌اي براي حضرت امام وضعيت گذشته خود را توضيح داده و نوشته بود: «من با توهين به شما مرتکب گناهي بزرگ شده‌ام و اين گناه به صورت کابوسي وحشتناک، همواره آزارم مي‌دهد.»

ملتمسانه درخواست عفو کرده بود که به عرض امام رسيد و معظم له با آهنگي آکنده از محبت و عاطفه فرمودند: «ايشان را بخشيدم»

حضرت امام در طول مدتي که در نجف بودند در خانه‌اي محقر و فرسوده در کوچه‌هاي شارع‌الرسول، مثل صدها طلبه معمولي اجاره‌نشين بودند.

بعد از پيروزي انقلاب هم ده سالي که در جماران اقامت داشتند مثل بسياري از مردم به‌عنوان يک مستأجر زندگي مي‌کردند. منزلي که مربوط به خانواده آقاي امام جماراني بود. منزل کوچکي با مساحت 120 متر مربع و 70 متر زيربنا.

يک روز که جمعي از خبرنگاران خارجي به جماران آمده بودند يکي از آنها جواني بود ظاهراً آمريکايي که سخت از ديدن خانه و اقامتگاه امام شگفت‌زده و گيج شده بود. گويي دنبال يک چيز غير عادي مي‌گشت. بالاخره مترجمي پيدا شد و او سؤالات خود را پرسيد. آخر هم پرسيد: «واقعاً خانه امام همين است؟»

به او گفتم: تازه اين خانه که مي‌بينيد ملک امام نيست و اجاره‌اي‌ست! تعجبش بيش‌تر شد. تصور چنين چيزي او را به شدت تحت تأثير قرار داد. اشک در چشمانش حلقه زد و منقلب شد. (روي پاي آفتاب، حجت‌الاسلام رحيميان از اعضاي دفتر حضرت امام)

خبرنگاري که با رهبران بزرگ دنيا مصاحبه کرده بود، بعد از رحلت امام آمده بود و اصرار داشت که از اتاق امام عکس بگيرد. به اتاق امام وارد شديم. وقتي چشمش به جانماز امام افتاد، خود را کنار کشيد و نزديک نشد و گفت: اين محل، محل مقدسي است و من به پاس احترام نزديک نمي‌روم. بعد به سمت چمدان امام رفتيم. داخل چمدان لباس‌هاي امام، بلوز بافتني و پيراهن و زيرپيراهني و شلوارشان بود. يک ميخي هم بالاي چمدان بر ديوار بود که عبا و قبايشان آويزان بود.

گفتم: مي‌تواني درون آن را ببيني، گفت: نه، من دست به چمدان ايشان نمي‌زنم؛ شما در چمدان را باز کن تا از داخل آن عکس بگيرم. مي‌گفت: ايشان يک مقام معنوي خاصي دارند و من به خاطر احترام به ايشان، دست به لوازم و وسايل نخواهم زد.

بعد گفت: کمد لباس‌شان کجاست؟ گفتم: همينه. گفت: لباسشان! گفتم: همه همين است. سه تا پيراهن، 3 تا شلوار و سه تا زيرپوش. مترجم گفت: مي‌پرسند کمد لباس‌شان کجاست؟

گفتم: کمد همين است.

گفت: اين لباس مردي است که دنيا را تکان داد؟! (فاطمه طباطبايي [عروس حضرت امام] يک ساغر از هزار)

امام در موقع قدم زدن سه کار انجام مي‌دادند: در يک دست‌شان تسبيح بود و ذکر خدا را مي‌گفتند، در دست ديگرشان راديو بود و اخبار گوش مي‌دادند، يک کارشان هم در واقع همان قدم زدن بود که دکترها توصيه کرده بودند.‌ (حاج عيسي جعفري خادم حضرت امام، يادها، صفحه 7)

هر روز عبادات، قرائت قرآن، ادعيه، مطالعه‌هاي گوناگون، گوش کردن به اخبار، قدم زدن، نرمش، رسيدگي و پاسخ‌گويي به امور شرعي، ملاقات‌ها و معاشرت و انس با افراد خانواده، خوراک، نظافت و استراحت‌شان، هر کدام به صورتي منظم و در موعد مقرر انجام مي‌گرفت.

ايشان علي‌رغم سادگي در لباس و زندگي در اوج نظافت و پاکيزگي بودند، لباس‌هايشان پاکيزه و تميز بود. هيچ‌گاه در کف جوارب‌هايشان اثري از کدورت چرک ديده نمي‌شد. هميشه محيط زندگي امام، اتاق کار، محل عبادت و خواب آن حضرت از نظافت و پاکيزگي مي‌درخشيد و فضاي آنجا از بوي دل‌انگيز عطرهاي بسيار خوشبو آکنده بود.

امام در برخورد با اعضاي خانواده رفتاري مثال‌زدني داشتند. در سلام کردن به همسرشان هميشه پيش‌‌قدم بودند. به طوري‌که همسر ايشان نقل مي‌کنند: من اگر بخواهم به آقا سلام کنم بايد يک‌جوري ايشان را گير بياندازم و سلام کنم.

پزشکان امام نقل مي‌کنند: در ايام بستري بودن امام در بيمارستان هر وقت خانم يا خانواده به ملاقات امام مي‌آيند، حال امام از ديگر مواقع بهتر است.

ذکر اين نکته به جاست که امام در حفظ محرم و نامحرم نيز حساسيت زيادي داشتند، حتي در بيمارستان، زماني که خانم يا هر يک از اعضاي خانواده پيش امام مي‌آمدند، مي‌فرمودند: همه بيرون بروند اين مطلب را به پزشکان هم مي‌گفتند. (يادها، خاطراتي از امام صفحه 89)

خانم (همسر امام) تعريف مي‌کردند چون بچه‌ها، شب‌ها خيلي گريه مي‌کردند و تا صبح بيدار مي‌ماندند؛ امام شب را تقسيم کرده بودند؛ يعني مثلاً دو ساعت خودشان از بچه نگهداري مي‌کردند و خانم مي‌خوابيدند و دو ساعت خود مي‌خوابيدند و خانم بچه‌ها را نگهداري مي‌کردند. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتي به بازي با بچه‌ها اختصاص مي‌دادند تا کمک خانم در تربيت بچه‌ها باشند. (فاطمه طباطبايي، [عروس امام]، يک ساغر از هزار، ص524)

تا همين اواخر و تا وقتي که خانم سر سفره نمي‌آمدند دست به غذا نمي‌بردند. گاهي که ما زودتر دست به غذا مي‌برديم به طور صريح نمي‌گفتند چرا صبر نمي‌کنيد، مي‌گفتند: خانم نيامدند؟ چند بار ايشان را صدا مي‌کردند. اين رفتار احترام‌آميز که با محبت همراه بود در همه ما اثر مي‌گذاشت. (همان، صفحه 526)

امام نقش مادر را در خانه خيلي تعيين‌کننده مي‌دانستند و به تربيت بچه‌ها اهميت مي‌دادند. گاهي که ما شوخي مي‌کرديم و مي‌گفتيم: پس زن بايد هميشه در خانه بماند، مي‌گفتند: شما خانه را کم نگيريد، تربيت بچه‌ها کم نيست. اگر کسي بتواند يک نفر را تربيت کند، خدمت بزرگي به جامعه کرده است. ايشان معتقد بودند تربيت فرزند از مرد برنمي‌آيد و اين کار دقيقاً به زن بستگي دارد؛ چون عاطفه زن بيش‌تر است و قوام خانواده بايد براساس محبت و عاطفه باشد. (همان، صفحه 521)

علي (نوه امام) کوچک بود گاهي کارهايي مي‌کرد که اصلاً مناسب نبود. حتي ممکن بود براي آقا ايجاد ناراحتي کند. ولي امام با کمال خوشرويي مي‌گفتند: مسأله‌اي نيست بچه را آزاد بگذاريد.

يکبار من پيش آقا رفتم و ديدم علي در کنار ايشان نشسته است و از آقا تقاضاي ساعت‌شان را دارد. ايشان هم فرمودند: پدرجان آخر زنجير ساعت مي‌خورد به چشمت و اذيت مي‌شوي. بعد علي گفت: خوب عينک‌تان را بدهيد. ايشان فرمود: عينکم هم همين‌طور، به چشمانت مي‌زني و چشمت اذيت مي‌شود.

چند دقيقه نگذشت و علي چرخي در خانه زد و مجدداً آمد و گفت: آقا... امام فرمودند: جانم؟!

گفت: بيا تو بچه شو و من آقا مي‌شوم. امام فرمودند: خيلي خوب، باشد. بعد علي گفت: پس پاشو از اين‌جا! بچه که جاي آقا نمي‌نشيند (!) امام بلند شدند و خودشان را کنار کشيدند. علي گفت: پس عينک و ساعت را بده، بچه که به عينک و ساعت دست نمي‌زند (!) آقا فرمودند بيا: من چه به تو بگويم، راهش را درست کردي و عينک و ساعت را گرفتي. (همان، صفحه 513)

آن شب (ساعت رحلت امام) علي خواب بود. از صداي شيون و گريه از خواب پريد و گفت: چيه؟ من گفتم: هيچي علي‌جان هئيت آمده. علي بلند شد و گفت: خوب پاشو بريم پيش آقا. گفتم: نه آقا خواب هستند. نمي‌دانم چه حالي به او دست داد که يکباره گفت: بيا برويم توي آسمان! گفتم: چرا علي؟! گفت: آخه آقا رفته تو آسمان. بعد بردمش بيرون. فرداي آن روز که آقا را توي تلويزيون ديد گفت: چرا آقا با من حرف نمي‌زند؟ من مي‌خواهم بروم پيش آقا و با آقا بازي کنم. گفتم: آقا پيش خداست. گفت: من هم مي‌خواهم بروم پيش خدا... بريم پيش خدا تا آقا را ببينم. (فاطمه طباطبايي، [عروس امام] يک ساغر از هزار، ص561)

اين‌چنين بود مردي که دنيا را تکان داد. انساني که بر اريکه دل‌هاي مشتاق صدها ميليون مسلمان و مستضعف جهان، حکومت مي‌راند. انساني که با تکيه بر قدرت ايمان و نفوذ الهي‌اش، تمام کاخ‌هاي ابر قدرت‌هاي شيطاني را به لرزه درآورد.

آري رهبري مقتدر، عالمي ژرف‌انديش و حکيم، همسري فداکار و مهربان و پدري دلسوز.