يوسف، خواب يا بيداري
يوسف، خواب يا بيداري
(نقدي بر رمان «خواب يوسف»)
سيده عذرا موسوي
«خواب يوسف» آقاي «سيد حسين فداييحسين» روايت پيامدها و آدمهاي پس از جنگ است. داستان جانبازي به نام «يوسف صبوري» که هفده سال و هفت ماه در کما بوده است.
داستان از آنجا شروع ميشود که يوسف به بيمارستان منتقل شده و پزشکان متوجه ميشوند او در آستانهي يک اتفاق نادر، يعني بازگشت دوباره است.
پزشکان تشخيص ميدهند که تغييرات محسوس محيطي ممکن است شوک بزرگي به يوسف وارد کرده و اميد او را به نااميدي تبديل کند، بنابراين ستادي تشکيل ميگردد تا زمينه را براي بازگشت يوسف فراهم کنند.
داستان به خودي خود، ربطي به جنگ ندارد و ماجرا زماني با جنگ پيوند ميخورد که دو نفر از همرزمان يوسف، نزد او اعتراف ميکنند. يوسف قرباني تصميم نادرست فرماندهي خود «حاج ياسر» شده که به اشتباه عملياتي را طرحريزي کرده است. يوسف که اطاعت از فرمانده را واجب ميدانسته تن به عمليات ميدهد. «مهندس خرسند»، دايي يوسف، تيري به پاي خود شليک کرده و از مهلکه جان سالم به در ميبرد. حالا حاج ياسر، دايي و تمام دوستان يوسف موقعيتي کسب کردهاند و يوسف قريب به هجده سال از زندگياش را باخته، همسرش سارا به همراه دخترش محبوبه او را ترک کرده و مادرش عاطفه از دنيا رفته و پدرش عمرش را به پاي مراقبت از يوسف گذاشته است.
بازگشت يوسف براي اين آدمها وحشتزاست و حتي ترجيح ميدهند يوسف بميرد تا زنده بماند!
نگاهي نقادانه به مسئلهي جنگ در رمان، آن را با داستانهاي ديگر متفاوت ميکند.
روايت کاملاً خطي و بدون برجستگي خاص است و خواننده در همان صفحهي اول رمان با دو نوع خط برخورد ميکند. يکي قلمي معمولي و ديگري قلمي ريزتر و پررنگتر. نويسنده پاورقي ميزند که «خواندن بخشهايي که با قلم «متفاوت» نگاشته شده است، اختياري است؛ چرا که صرفاً تصورها يا ذهنيت نويسنده و شخصيتهاست و تأثير مستقيمي در روند وقايع داستان ندارد.»
اما چند اشکال اساسي در داستان وجود دارد:
ـ نويسنده تعداد زيادي شخصيت به عنوان سياهي لشکر وارد داستان کرده که نميداند با آنها چه کند. کريم، محسن، جوان مرموز توي بيمارستان و... حذف اين شخصيتهاي مزاحم و دست و پا گير نه تنها ضربهاي به داستان نميزند، بلکه آن را خواندنيتر ميکند.
ـ نويسنده خواندن بخشهايي از داستان را به عهده خود خواننده گذاشته در صورتي که همين بخشها، حاوي اطلاعات مهمي هستند. مثل صفحاتي که دليل سارا براي ترک يوسف را بيان ميکند. (ص 85 ـ 83)
ـ برخي جزئينگريها و بيان مدلها و مارکها؛ مثل آمبولانس بنز مدل «اسپرينتر 314» (ص7)، گوشي موبايل «سوني اريکسون مدل K750» (ص 16) و... چه کمکي به روند داستان ميکنند؟
ـ حضور کريم به عنوان جواني سر به زير و مؤدب که همواره در پي محبوبه است و بيتوجهي محبوبه به تماسهاي محسن، داستان را کليشهاي ميکند. کريم به ايوب ميگويد: «ما غير از همسايگي، از دوستاي قديم آقا يوسفيم؛ توي زمان جنگ...»
زمان جنگ؛ محبوبه کودکي 3 ـ 2 ساله بوده و کريم رزمنده؛ هر چند نوجواني 15 ـ 14 ساله. چه چيزي اين تفاوت فاحش سني را براي دلباختگي کريم توجيه ميکند؟
ـ کريم تمام تلاشش را براي آشنايي دادن و نزديک شدن به ايوب بکار ميگيرد، ولي ايوب با کريم مثل يک غريبه برخورد ميکند و با اينکه تمام اقوام در خانهي ايوب جمع شدهاند، کريم در بخش مراقبتهاي ويژه، همراه ايوب است.
ـ زندگي سارا به تنهايي ميتواند داستاني پرماجرا باشد. سارا که به دليل وسواس نتوانسته شرايط ويژهي يوسف را تحمل کند، از او جدا شده و با «محمود» ازدواج کرده است و از او دو پسر دارد. سارا وقتي ميشنود که قرار است يوسف به هوش بيايد، دست دو پسرش را گرفته و با چمداني به خانهي ايوب ميآيد. (ص 119)
چه راحت بعد از 15 سال از محمود دل ميکند و برميگردد؛ انگار نه انگار که زندگياش در حال فروپاشي است.
ـ اطرافيان تمام تلاششان را براي صحنهسازي و بازگرداندن فضا به 18 سال پيش ميکنند، ولي به اين نکته بيتوجهند که آدمها بيشتر از هر چيز ديگري دستخوش تغيير شدهاند.
ـ سکوت يوسف زماني که با پدرش ـ بستري در بخش مراقبتهاي ويژه- برخورد ميکند، شکسته ميشود و مثل يوسف گمگشتهي يعقوب به سوي هم ميشتابند. چرا در اين فاصله يوسف سراغي از دخترش و مادرش نميگيرد و اظهار دلتنگي نميکند؟ در حالي که ايوب از ترس اين که چگونه نبود مادر را براي يوسف روشن کند، دچار حملهي قلبي شده است.